بعد از نماز کسی بلند شد
آهسته و متواضعانه از بین صفوف نماز رفت جلو
راه رفتنش مصداق آیه بود
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا...
چهره نمکی ولی با صلابتی داشت
با احترام و اجازه از امام جماعت، صحبتش رو شروع کرد
برادرا من خاک پای همتون هستم!
باور کنید هر چی اصرار کردم که من به درد این کار نمیخورم قبول نکردن
باور کنید من مجبور شدم
گفتن وظیفه شرعی بر عهده منه
بهم گفتن اگه نخوای قبول کنی از امام استفتاء میکنیم
بچه ها اینجا فرمانده یعنی خادم
من خادم همتون هستم.....
امروز هم بعد از نماز کسی بلند شد
یه بنر لوله شد هم همراهش بود
قبل از اینکه کسی مهلت پیدا کنه برای رفتن
خیلی سریع خودشو رسوند به امام جماعت
میکرفن یقه ای رو ازش گرفت و شروع کرد به صحبت:
بنده (مثلا) کامبیز کامبیزی هستم (با حالت استدراک؛ انگار که نکته مهمی رو فراموش کرده ادامه داد)
استاد کامبیز کامبیزی!
توی تمام دانشگاهها درس میدم
اگه قسمت شد و رفتم مجلس
سیستم نظارتی رو باید فعال تر کنیم
که وام بانک ها به کسانی برسه که حقشونه
وام ها سریعتر به دست مردم برسه
......!
من دیگه بیشتر نتونستم بشینم!
نظر |